معنی ریختن پول به حساب

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

وا ریختن

(مصدر) مجددا ریختن باز ریختن، ریختن. یا وا ریختن حساب. تفریغ حساب کردن با کسی واریز کردن حساب.

عربی به فارسی

حساب

شمردن , حساب کردن , محاسبه نمودن , حساب پس دادن , ذکر علت کردن , دلیل موجه اقامه کردن (با) , تخمین زدن , دانستن , نقل کردن () حساب , صورت حساب , گزارش , بیان علت , سبب , علم حساب , حساب , حسابی , حسابگر , حسابدان , محاسبه , محاسبات

لغت نامه دهخدا

حساب

حساب. [ح ِ] (اِخ) چشمه ٔ... رجوع به چشمه ٔ حساب شود.

حساب. [ح ُس ْ سا] (ع ص، اِ) ج ِ حاسب: بر دست او حملی روان کرد که اقلام کتاب و افهام حساب از حد و حصر آن قاصر آید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). در اعداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). پشته ها را چون قلم حساب بند از بند فرو پاشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 452).

حساب. [ح َس ْ سا] (ع ص، اِ) شمارگر. (مهذب الاسماء). محاسب. شمارگر. (سمعانی).

حساب. [ح ِ] (ع مص، اِ) شمار. (مهذب الاسماء). شماره. شمردن. (تاج المصادر بیهقی). بشمردن. شمر. شماره کردن. (دهار) (ترجمان عادل). با کسی شمار کردن. تتوی گوید: بکسر و ضم حاء مهمله و تخفیف سین در لغت شمار و شمردن بنا بگفته ٔمنتخب، و در اصطلاح اطلاق میشود بر علمی از علوم مدونه، و علم حساب بر دو نوع است: نظری و عملی، و عملی نیز بر دو گونه است: هوائی و غیرهوائی که معروف به تخت و تراب است... و محاسب، متصدی امر حساب را گویند. و محاسبات به فتح سین نزد علما فن حساب آنچه جز مساحت و جبر مقابله که از ابواب علم حساب و آن را مفتوحات نیز گویند، باشد. چنانکه در شرح خلاصهالحساب تألیف مولوی سیدعصمهاﷲ بیان شده. (کشاف اصطلاحات الفنون).
تاریخ حساب: با تشکیل اولین اجتماعات انسانی علم حساب نیز بوجود آمد ولی مدارک تاریخی که مبین روش محاسبات انسانهای باستانی باشد فعلاً در دست نیست. اولین مدرکی که امروز موجود است الواح پخته گلی است که پاره ای از حسابهای ساکنین بین النهرین را درحدود سه هزار سال قبل از میلاد نشان می دهد، چه در حدود چهارهزار و اند سال پیش در این ناحیه تمدنی به وسیله ٔ آشوری ها و کلدانی ها پی ریزی شد که از این دو بالاخص کلدانیها به حساب توجه خاص داشتند طبق مدارک موجود کلدانیها در مورد لازم از مبنای شصت (60) در عددنویسی استفادت می کردند و نیزاز این مبنا یک نوع سیستم متری اقتباس کرده بودند که بهترین روش اندازه گیری قدما بود. کلدانیها با وجودآنکه در جبر تسلطی نداشتند اعمالی از خود باقی گذارده اند که میرساند آنان تا حدی به حل معادلات درجه دوم رسیده بودند. مقارن با تمدن درخشان بابلی در دره ٔ نیل تمدنی به وجود آمد، و این که تمدن نیز بواسطه ٔ احتیاجات مادی خود به پیشرفت حساب و هندسه کمک شایانی کرد. سیلابهای سالیانه ٔ نیل اولین اعمال مساحی را به وجود آورد و نیز معاملات تجارتی و گرفتن مالیاتها و خرجها، ایشان را وادار به تدوین اعمال ساده ٔ حسابداری کرد. حسابداران مصر عمل حساب را پیشرفت می دادند و کُهَنه جنبه های نظری آن رارسیدگی می کردند. امروزه مدارکی متعلق به 1800 سال قبل از میلاد مسیح است که در آن از حساب و تمرینات محاسباتی مصری صحبت می کند. مشهورترین این مدارک که به خط هیروگلیفی نوشته شده رساله پاپیروسی آهمس است که در سال 1867م. بوسیله ٔ مصرشناس معروف آیزن لهر خوانده شد و این رساله حاوی مسائل بسیار ساده ٔ حساب است.البته دو تمدن دیگر در خاور میدرخشید، نخست تمدن چینی که در دره ٔ رود یانگ تسه بود و متأسفانه در این تمدن علم حساب آن طوری که مثل دو تمدن قبلی بایستی پیشرفت کند پیشرفتی نکرده، و مدارک موجود میرساند که در تمدن چین علم بوسیله خارجی ها به آنها تلقین میشد، و خود چینیها مستقیماً در پی کشف معضلات محاسباتی خودنبودند، تمدن دیگری در دره ٔ رود کنگ نیز بنام هندی بوجود آمد. این تمدن با عمق غیرقابل انکارش در زمینه های مغزی پیشرفت شایانی کرد و از آن جمله در علم حساب، ولیکن علم حساب در این تمدن آنقدر که به بازی اعداد و طرح ریزی آنها سروکار داشت به محاسبات عملی توجه نمیکرد. البته غیر از این چند تمدن کهن در شرق، فنیقیها و کشورهای همجوارشان نیز بوده اند، که بواسطه ٔ پیشرفت در دریانوردی باید گفت آنان نیز در حساب دست داشته اند ولی متأسفانه تاکنون مدرک باستانشناسی که این نظر را روشن کند به دست نیامده است. در یونان، ازقرن دوازدهم قبل از میلاد ملت آریائی نژاد یونان در جزیره های اژه و سواحل آن سکنی گزیدند و با علاقمندی وافری به دریانوردی دست زدند و بر اثر آن کم کم تمدنی درخشان را پی ریختند که تا دنیا باقی است تاریخ و علم فلسفه به مردان قرن پنجم و چهارم قبل از میلاد آن کشور سر تعظیم فرود می آورد. در قرن هفتم قبل از میلاد، شهرهای ایونی یونان مدارس فلسفی را بوجود آوردند. و در آنجا به بحث در زمینه های مختلف علم و فلسفه آغاز کردند. علم ریاضی مثل سایر معارف بشری به این دانشگاهها راه یافت و چنانکه خواهیم دید در اثر مساعی آنان و سایر اقوام یونانی ترقیات شایان کرد. تمدن یونانی برخلاف تمدنهای پیشین خودبود. آنان حساب را تنها در موارد نیاز و کارهای عملی مورد استفادت قرار می دادند. و حل مسائل آنقدر برای آنها مهم بود که با زندگی روزمره تماس داشت، اما یونانیان بحث در موارد جزئی را تحقیر کرده و به بررسی های کلی و نظری می پرداختند. ارسطو می گفت علمی که بحث در جهان مجردات کند بر علوم دیگر که بند ماده هستند برتری دارد. بر اثر این گونه ارزیابی علمی ریاضیات نظری (یعنی آنچه ما به ازائی در خارج نداشت) در تمدن آنها پیشرفت شایانی کرد.
قدیمترین ریاضی دان یونان تالس ملطی است که قضیه ٔمعروف هندسه اش یکی از پایه های محاسبات نسبتهاست. فیثاغورس در اوائل قرن ششم قبل از میلاد در ساموس یکی از نواحی ایتالیا که از متصرفات یونان آن روزگار بود پا به عرصه ٔ وجود گذاشت وبر اثر مساعی او و شاگردانش علم حساب و ریاضی پیشرفت شایان کرد. قضیه ٔ معروف هندسه ٔ او پایه ٔ شناسائی عدد اصم شد. فیثاغورسیان نه تنها از نقطه نظر ریاضی به عدد توجه کردند بلکه در فلسفه نیز به عدد توجه داشته اند و طبق اصل معروف آنها، عدد اصل عالم است. زنون در دلائل معروف خود بر ردحرکت در جهان مسائل چندی را طرح می کند که طبق اصول دیالکتیک او بحث بی نهایت کوچک ها و بی نهایت بزرگها در علم ریاضی مطرح میشود. بقراط اهل شهر از کیوس سطوح منحنی و خواص محاسباتی آنها را طرح کرده که خود از مباحث دقیق این علم است.در بین قرن پنج و چهار قبل از میلاد معروفترین مردی که در دانشگاههای آتن تربیت شد و شاگردانی تربیت کردو به علم ریاضی علاقه داشت افلاطون است. او عقیده داشت که علوم منظم و منطقی در افراد تأثیر عمیق تربیتی دارد. او علم حساب را از منطق جدا نمود و بنظر او حساب فن کوچکی است که منطق بنحو دقیقتر از آن بحث می کند. از معاصران افلاطون، ایدکس است که در ریاضی و نجوم کارهای ذیقیمتی کرد. تمدن یونانی که ابتداء از ایون شروع شده در جزائر دریای اژه و جنوب ایتالیا دانشمندانی بوجود آورد و پس ازمرگ اسکندر در 323 ق. م. مصر که در قلمرو حکومت او بود به دست یکی از سردارانش بنام بطلیموس افتاد و او در دره ٔ نیل حکومت بطالسه را تأسیس کرد. و بطالسه با پایتخت قرار دادن اسکندریه دانشگاه معروف اسکندریه را به وجود آوردند. این دانشگاه محل بحث مشهورترین دانشمندان و تربیت بزرگان چندی گردید و مشهورترین علمای ریاضی و حسابش اقلیدس، اپلونیوس و اراتستن هستند که محاسبات و پایه گذاریهای ایشان در علوم ریاضی و مساحیهای جغرافیائی ایشان از زیباترین کارهای فکر بشری است.
قبل از ختم تاریخ ریاضی یونان قدیم باید از ارشمیدس (277-212 ق.م.) ریاضیدان معروف نام ببریم. این ریاضیدان که در سیراکوز بوجود آمد، در همه ٔ شعب ریاضی کار کرد و پایه ٔ چند رشته ٔ ریاضی را گذارد. او علم استاتیک را پایه گذاری کرد. اعداد یونانی را تکمیل کرد، و تحقیقاتش در هندسه بی نهایت کوچکها اساس محاسبات در این زمینه شد. پس از ارشمیدس ریاضیات درزمینه ٔ کشفیات پیشرفتی نکرد و فقط نجوم و مثلثات و حساب عملی پیشرفت تدریجی داشت. در روم: مردم پس از زوال یونانیان اساس تمدن رومی را ریختند. سیسرون اقرار کرد که برای یونانی هیچ چیز مشهورتر از ریاضی نیست. رومیها با اعدادی که داشتند نمیتوانستند به طریق کتبی کار کنند، فقط روی چرتکه های مخصوص خود به محاسبه میپرداختند. در زمان رومیها ریاضی روی به پس روی گذاشت، و نوشته های بوئس رومی انعکاسی از این انحطاط است. این پس روی تا زمان فتح مصر به دست قیصر (47 ق. م.) و آتش سوزی قسمت بزرگی از کتابخانه های مصری تشدید میشد. حوزه ٔ علمی اسکندریه در این دوره با روایات یونانی و مدارس فیثاغورسیان و افلاطونیان نو اداره میشد. بزرگان ریاضی این دوره ابرخس در نجوم و مثلثات و منلائوس و بطلیموس و نیکوماخس در هندسه و دیوفانت در جبر است. باری این انحطاط علم حساب تا پایان امپراطوری روم شرقی و فتح قسطنطنیه در 1453 م. ادامه داشت.
در هند: هندیها که تمدنشان بر پایه های استوار درون بینی عرفان و تصوف تکیه داشت، پس از فتح اسکندر و آمیزش با یونان بجهان بیرون نیز متمایل شدند، و بر اثر استفادت از پیشرفتهای کلدانی و یونانی در زمینه های ریاضی و نجوم ترقیات شایان کردند. نوشته های سانسکریتی باقی مانده از ایشان دال بر این مدعی است. نکته ای که در پیشرفتهای ریاضی هندی به چشم میخورد اهمیتی است که ایشان به ادراک حضوری و شهودی میدادند در برابر ادراک استدلالی. و این روش از عرفان محکم و ژرف هندی سرچشمه می گرفت. باری سهم پرارزش هندیها در علم حساب تأسیس سیستم اعداد کنونی و تنظیم روش حساب و کمک در پیشرفت جبر و مثلثات بوده است، و ازمؤلفان هندی چون آپاستامبا و آریاب هاتا و براهماگوپتا و بهاسکارا بسیار معروفند.
در تمدن اسلامی: پس از مرگ پیغمبر اسلام در 632 م. و تشکیل امپراطوری عرب و فتوحات آنان، مسلمانان از اواخر عهد امویان با علوم کشورهای مفتوحه و همجوار آشنا شدند، و پس از ترجمه های متعدد از فلسفه های کهن، پایه ٔ فرهنگ اسلامی را ریختند، لیکن دانشمندان اسلامی در کارهای ریاضی و حساب آن طوری که مدارس اسکندریه پیشرفت کرده بود، پیشرفت نکردند. یکی از مفاخر تمدن اسلامی آن است که اعداد هندی رااز هند به دیگر نقاط جهان رسانیدند و از این روی مسلمانان آن را ارقام هندی خوانند و اروپائیان آنها راارقام عربی نامند و نخستین کسی که آن را از هندیها گرفت ابوجعفر محمدبن موسی خوارزمی است. و فرنگیان کلمه ٔ «الگریسم » را از نام وی مشتق ساخته اند. اما در جبر؛ مسلمانان یک کتاب از ذیوفانتوس و دیگری از ابرخس را ترجمه کردند و مسائل بسیاری از ریاضیات هندی و ایرانی بر آنها افزودند، ومشهورترین کتب مسلمانان در این موضوع جبر و مقابله ٔخوارزمی یاد شده میباشد که در سال 820 م. تدوین گشته است. وی در زیج خود نیز میان آراء ریاضی هند و ایران و یونان جمع کرده است. مسلمانان این کتاب خوارزمی را چندین بار شرح کرده اند. دیگر از ریاضی دانان اسلام ابوکامل شجاع بن اسلم و ابوالوفاء جوزجانی و ابوحنیفه دینوری (م 281 هَ. ق.) و ابوالعباس سرخسی (286 هَ. ق.) و خواجه ٔ طوسی (627 هَ. ق.) و غیاث الدین جمشید کاشانی میباشند. ابوالهیثم در آغاز سده ٔ پنجم هجری (11 میلادی) کتابی نگاشت و در آن اصول هندسه ٔ عددی را از اقلیدس و اپولونیوس گرفته و بخش بندی کرده و برای آنها از امور حسی و منطقی برهان ساخته است. و در جبر و حساب اسلوبی جدید به کار برده است. حسن بن موسی بن شاکر مسائلی در هندسه ابتکار نموده است، مانند تقسیم زاویه به سه قسمت متساوی و جز آن. مسلمانان حساب را به شعبه هائی چند تقسیم کرده اند مانند حساب تخت و تراب و جبر و مقابله و حساب خطئین و حساب الدور و الوصایا که به جبر و مقابله بازمیگردد. و حساب درم ودینار که استخراج مجهولات مافوق معادلات جبری با آن میسر شود و حساب فرائض برای تقسیم ترکه ٔ مردگان و حساب هوائی که نیاز به قلم ندارد. و حساب عقودالانامل و علم اعداد وفق و خواص اعداد متحابه و متباغضه و حساب نجوم و جز آنها. رجوع به هر یک از این کلمات در همین لغت نامه شود.
قرون وسطی: پس از حمله ٔ بربرها بر روم غربی و از بین رفتن تمدن رومی اروپا به یک خواب غفلت فرو رفت و کلیسا و امور مذهبی حاکم بر مقدرات علمی گردید. در اواخر قرن دهم ژربر فرانسوی کوششهای وافر درعلم حساب کرد و چند تألیف بوئس رومی را تفسیر کرد ولی این جنبشها اولاً چندان عمیق نبود و ثانیاً با جنگهای داخلی و هجوم نرماندیها در سال 1000 میلادی متوقف گردید. از اواخر قرن دوازدهم زمینه ٔ یک انقلاب واقعی در اروپا به وجود آمد. اهالی مغرب زمین بر اثر تماس با اعراب اسپانیایی و شرق، ریاضیات را که تا آن زمان بر ایشان روشن نبود، فرا گرفتند و افق علمی آنها تا حدی توسعه یافت، و ضمناً با جبر هندی و هندسه ٔ یونانی نیز آشنائی پیدا کردند. در این نهضت علمی سپاهیان و مجاهدین جنگهای صلیبی و یهودیان اسپانیایی و بازرگانان، رل اساسی ترقی علم جدید را به عهده گرفتند. شهر اشبیلیه مرکز ترجمه و تفسیرها بود و دانشمندانی چون ژیراردوص به ترجمه ٔکتب ریاضی و حساب اسلامی پرداختند. لئوناردپیز پس از گردش در افریقای مسلمان در سال 1202م. کتابی به نام لیبر عباسی نگاشت که ولوله ٔ عجیبی به راه انداخت و سهم بزرگی در انتشار جبر و ریاضی جدید داشت. به وجود آمدن دانشگاههای پاریس و اکسفورد (در انگلستان) خود رل بزرگی در پیشرفت علم داشت. از دانشمندان این دوره که میتوان او را در هندسه ٔ تحلیلی پیشقدم دانست نیکلا اراسم است که در قوای کسری اعداد نیز کارکرد.
دوره ٔ رنسانس: پس از کشف چاپ و فرار دانشمندان از روم شرقی و تماس اروپائیان با کشورهای دیگر در اثر دریانوردی و بالاخره پیشرفت تجارت و بوجود آمدن شهرهای تجارتی و تمدن بورژوازی، حساب و ریاضیات نیز مورد توجه واقع شد. البته حساب در این دوره محاسباتی بود که به کارهای بازرگانی میخورد. از قرن پانزدهم تا هفدهم دانشمندان ایتالیا و شاگردان آلمانی آنها در حساب عددی و جبر و مکانیک ترقیات شایانی کردند. لوکادیبرگو معروف به پاسیلی و لئونارددونسی و تارتاگلیا و کاردان و فراری از ایتالیا و پورباخ و رژیومن تانوس و ورنر و ستیفل از آلمانها هستند. در بین این دانشمندان ایتالیایی بزرگانی به مکانیک و فضلائی به جبر توجه داشتند. ولی آلمانها بیشتر نظرشان به محاسبات نجومی بود. در قرن شانزدهم در فرانسه، ویت (1540-1603 م.) مخبر شورای دولتی پارلمان و مشاور هانری چهارم به وجود آمد که جبر جدید را ترقی داد و متد سمبولیسم را بوجود آورد و مثلثات را نیز تکمیل کرد و در هندسه نیز علاقمندی خاصی نشان داد. بلژستون معاصر ویت در محاسبات مکانیکی زحمت کشید و کسر اعشار را معمول کرد، و نخستین بار توزین را با سیستم اعشاری معمول نمود، ژیرارد که پرتستان بود و به بلژیک پناهنده شده بود کارهای ویت و ستون را تعقیب کرد. در قرن هفدهم دوره ٔ کلاسیک تاریخ ریاضیات ترقی شایانی کرد. دانشمندان چون گالیله و کپلر و دکارت و فرما و پاسکال لایب نیز و نیوتون و هویگنس است. دکارت فیلسوف معروف فرانسوی روش جبری را در هندسه به کار برد و هندسه ٔ تحلیلی را بوجود آورد و در جبر نظریات جدیدی آورد و نظریه ٔ معادلات را نیز اصلاح کرد. فرما (1601-1665 م.) عضو پارلمان تولوز از نوابغ است. او تمام بیکاریهای خود را وقف ریاضی نمود و همه ٔ آثارش در مراسلات و یادداشتهای پراکنده ای است که از او باقی مانده و یا در حواشی کتب است. او اساس هندسه ٔ بی نهایت کوچک را ریخت و در حساب احتمالات با پاسکال همکاری کرد و در تئوری اعداد کارهای ذی قیمتی انجام داد و طبق ادعای خود بر حاشیه ٔ یکی از کتابهایش، راه حل کلی معادله ٔ زیر را یافته است ولی متأسفانه آن را ننوشته است:
Zn = Yn+ Xn
پاسکال (1623-1662 م.) نابغه ٔ فرانسوی در شانزده سالگی کشفیات معروف خود را در مخروطات کرد و در 1642م. اولین ماشین حساب را اختراع کرد. و بعد با کمک فرما حساب احتمالات را بوجود آورد، ولی کار عمده اش در حساب بی نهایت کوچک است کاوالیری ایتالیائی ایده ٔ ارشمیدس را به نام هندسه ٔ غیرقابل تقسیم ها مورد مطالعه قرار داد و در حساب بی نهایت کوچک ها تحقیقات رسائی کرد. لایب نیز فیلسوف و ریاضیدان معروف آلمانی با کشف حساب جامع و فاضل اساس محاسبات آنالیز را ریخت و با حساب دیفرانسیل خود که تا حدی مربوط به فلسفه ٔ مونادهای اوست، علم ریاضی را تکانی شدید داد معاصر لایب نیز فیلسوف انگلیسی به نام نیوتون ضمن تفکر در مکانیک آسمانی و حرکات سیارات به همان محاسبات بی نهایت کوچک لایب نیز رسید ورساله ٔ خود را در تحت عنوان حساب فلاکسیون انتشار داد و جاذبه ٔ عمومی را یافت و مکانیک سماوی را به حد زیادی جلو برد. منازعات اوبا لایب نیز و اتهاماتی که درباره ٔ حساب جامع و فاضل به یکدیگر زده اند بسیار شنیدنی است. هویگنس هلندی درتکمیل مکانیک استدلالی کارهای نیوتون را تعقیب کرد وحساب انتگرال را بسط داد. جان والیس انگلیسی در سال 1655م. حساب سریهای ریاضی را مورد بحث قرار داد و کارهای خود را منتشر نمود.در قرن هجدهم در انگلستان تایلور و ماکلرن پیدا شدند که در حسابهای سری و بسط آنها کارهای فراوان نمودند. و همچنین موار پرتستان فرانسوی در محاسبات جدید ریاضی زحمات فراوان کشید. اوپیتال و ژاک اول و ژان اول از خاندان برنولی و اولر (1707-1783 م.) هم در بسط محاسبات لایب نیز کار کردند و از هریک فرمولهای معروفی در ریاضیات عالی باقی مانده است. دالامبر در رساله ٔ مکانیک خود مکانیک را با دخول حساب انتگرال بسط داد و در جبر اصل معروف زیر را یافت: هر معادله ٔ درجه ٔ nام دارای n ریشه است. کلرو رقیب دالامبر در رساله ٔ معروف خود، مکانیک سماوی و حساب بی نهایت کوچکهارا بسط داد. در قرن نوزدهم ریاضی دانهای معروف فرانسوی چون لاگرانژ و لاپلاس و لژاندر و مونژ و فوریه پیشرفتهای درخشانی به علم ریاضی دادند. لاگرانژ در تورن متولد شد و با شاگردی در آکادمی تورن به مطالعات ریاضی پرداخت بعدها استاد دانشگاه برلن شد و سپس به پاریس رفت، براساس کارهای دلامبر مکانیک تحلیلی را بوجود آورد و در تئوری توابع تحلیلی عمل تجزیه ٔ حساب بی نهایت کوچک ها را به نتیجه رسانید. لاپلاس ابتدا در دانشسرای عالی فرانسه معاون لاگرانژ بود و سپس خود در نجوم و حساب احتمالات کار کرد و محاسبات ناتمام نیوتون را به انتها رسانید. مونژ نابغه ٔ ریاضی و استاد هندسه ٔ ترسیمی فرانسوی هندسه ٔ بینهایت کوچکها را در فضای سه بعدی معمول کرد و به نظریه ٔ معادلات با مشتقات جزئی پیشرفتهای قابل تحسین داد، و بالاخره اصل معروفش در قضایای موهومی راجع به کمّیّات موهوم یکی از اصول معروف حساب اعداد موهومی است. لژاندر در آنالیز و نظریه ٔ راجع به اعداد زحمات فراوان کشید.
در دوره ٔ بین سالهای 1815 و 1870 م. بزرگان ریاضی ظهور کردند که با کشفیات خود در علم حساب جامع و فاضل و سپس همکاریهای مستقیم با علم فیزیک، علم ریاضی و فیزیک را پیشرفت زیاد دادند. معروفترین آنها در این دوره آمپر و لامه و بالاخره فوریه است. این شخص محاسبات بسیاری در زمینه ٔ حرارت انجام داده است که از نظر ریاضی و فیزیک بسیار قابل توجه است. ظهور گوس در آلمان و مطالعات دقیق او باعث پیشرفت هندسه و حساب اعداد موهومی شد. او سرانجام به تئوری اعداد مختلط رسید. کوشی (1789-1857م.) فرانسوی در علوم ریاضی زحمات فراوان کشید و در توسعه ٔ محاسبات سری ها و حساب انتگرال و توابع متغیر مختلط رساله های باارزش منتشر کرد. در آن ایام ریمن و ویرشتراس و هرمیت و دو نابغه ٔناکام، آبل و گالوا زحمات شایان توجهی در محاسبات جامع و فاضل و مبادلات دیفرانسیلی کشیدند.
در ختم مقال راجع به این دوره باید بگوئیم آبل و گالوا اگرچه در زمان حیات خود مورد توجه نبودند ولی پس از مرگ و انتشار رساله های علمیشان، هندسه ٔ تحلیلی در آلمان و هندسه ٔ بی نهایت کوچکها در فرانسه ترقیات شایان کرد. البته در اینجا باید محاسبات دقیق نابغه ٔ انگلیسی هامیلتون (1805-1865 م.) که سرانجام کاترنیون را به وجودآورد، مورد توجه قرار داد. نظریه ٔ معادلات کامل درباره ٔ اعداد مختلط نیز در بین این سالها بوسیله کوشی وستورم و لیویل بسط وافی یافت. دیریکله درباره ٔ سریهای مثلثاتی و معادلات بامشتقات جزئی، و ریمن نیز نظریه ٔ توابع را بسط داد. و کارهای این دو در ریاضیات عالی بسیار باارزش میباشد. محاسبات ریاضی از 1870م. تا اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم پیشرفت داشت. دو نابغه ٔ علمی، یکی ژرژ کانتر و دیگر هانری پوانکاره با زحمات فراوانی که در ریاضیات کشیدند تحولات علمی این دوره را هدایت کردند، در این دوره ددکند آلمانی با تئوری «برش » خود وضع عدد اصم را روشن کرد. نظریه ٔ مجموعه ای که بوسیله ٔ کانتر بوجود آمد با سرعت زیاد پیشرفت کرد. این تئوری که مطالب بطور کلی مختلف اعم از محسوس یا غیرمحسوس را دسته بندی میکند، مبنای جدیدی در پژوهشهای ریاضی بوجود آورد. کانتر به کمک این ادراک، اصول نظریه ٔتوابع را عمومیت داد و راه جدید تحقیقات ریاضی را معین کرد، مطالبی را که تا آن زمان جزو استثناآت ریاضی بود داخل ریاضی کرد. مطالعه ٔ مجموعه های بی نهایت در1883م. اعداد صحیح را در بین رشته ٔ بی نهایت اعداد قابل شمارش و نقاط واقع در روی یک پاره خط از دسته ٔ بی نهایت اعداد غیرقابل شمارش مشخص نمود. قسمت عمده ٔ محاسبات ریاضی در آلمان، محاسبات ویرشتراس، ددکند، کانتر، و در فرانسه، تانری، ژردان و بر، با نظریه ٔ بی نهایت کوچکها تحت اختیارآنالیز گذاشته شد. آنچه که مبهم بود و تردیدآمیز به نظر می رسید حذف شد و تصورات مختلف با ایده ٔ اساسی (اعداد صحیح) ربط پیدا کرد. داوید هیلبرت آلمانی در همین دوره در تئوری راجع به بی نهایت کار کرد و اصول منطق ریاضی را پی ریزی کرد، بعدها پآنو ایتالیائی و برتراند راسل انگلیسی در این منطق کار کردند و برای ریاضی یک قسم منطق عالی ایجاد نمودند. کارهای هانری پوانکاره درباره ٔ نظریه ٔ توابع و معادلات با مشتقات جزئی و توسعه ٔ مکانیک و فیزیک ریاضی یک تصور کلاسیک و منظمی در ریاضی بوجود آورد. از کشفیات بنام «پوانکاره » توابع فوشین است که در سال 1882م. منتشر کرد، و نیز توابع بیضوی را عمومیت داد و راه حل بسیاری از مسائل جبری را یافت. پیشرفتهای نظریه ٔ «مجموعه » و نتایج دقیق آن و کوشش ها درباره ٔ معادلات دیفرانسیل و معادلات با مشتقات جزئی و بوجود آمدن حساب جدید و بسیار عمومی آنالیز فنکسیونل و پیشرفت جبر در فیزیک نظریه ٔ نسبی و مکانیک کوانتا ومکانیک موجی را به وجود آورد و اشکالات و استثناآت قدیمی را حل کرد. در اواخرقرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم دانشمندان بزرگ در فیزیک و کاربرد ریاضی در فیزیک کار کردند و باعث ترقی فیزیک ریاضی شدند. در انگلستان ستوک، گرین، کلوین، ماکسول، پارسون و ادینگتون و در آلمان کارهای دیریکله و ددکند و کانتر و شوارز و نومان و هیلبرت و ویل و لرانتز باعث پیشرفت توابع تحلیلی و مجموعه ها و فیزیک نظری شد. ایتالیائی ها بخصوص در حساب فنکسنویل و حساب تانسریل و «توابع چندمتغیری » مطالعه نمودند و دانشمندان آنها چون ولترا، ریسی و لوی سیویتا، پآنو، انریگس و دینی و کاستلنوو بسیار معروفند در کشورهای شمالی اروپا متیاگ لوفله و فردهلم و لی و نوانلینوا و پلانک و بوهر زحمات زیادی در پیشرفت علوم مثبته و ریاضی کشیده اند. آپل، گورسا، داربو، کنیگ و پیکار در زمینه ٔ تئوریهای توابع و قسمتهای مختلف انالیز عالی زحمات فراوانی کشیده اند. در زمینه ٔ نظریه ٔ مجموعه و پیش بردن متد نوین، پنلوه، بورل، هادامار و بوترو زحمات فراوان کشیده اند.البته در این روزها محاسبات فضائی و محاسبات فیزیک اتمی ترقیات شایانی کرده است، در زمینه ٔ قسمت اول کارهای دانشمندان روسی و امریکائی و در قسمت دوم علاوه بر زحمات دانشمندان دو کشور مذکور از کارهای انگلیسیها و فرانسویها و هندیها باید نام برد. البته مخفی نخواهد ماند که در غالب مباحث دو رشته ٔ فوق دانشمندان آلمانی که بر اثر جنگ مرکزیت خود را از دست داده اندزحمات شایان تقدیری کشیده اند. (اقتباس از تاریخ حساب ونه تاتون گاموف گردو، انریکس): شغل امور وزارت و حساب، بوالخیر بلخی میراند. (تاریخ بیهقی). پیش آفتاب ذره کجا در حساب آید. (تاریخ بیهقی). ابوالقاسم کثیر از عهده ٔ شغل بیرون نیامده است. حساب او پیش باید گرفت. (تاریخ بیهقی ص 395). خواجه وی را [احمد ینالتکین را] بنشاند و گفت دانسته ای که حساب ترا چندین بود و مرا در این که سوگند گرانست... (تاریخ بیهقی ص 268). در حالتی که خواهانست چیزی را که نزد اوست از ثواب و ترسان است از بدی حساب. (تاریخ بیهقی ص 312). به عجب ماندم از حرص و مناقشت با یکدیگر وچندین وزر وبال و حساب و تبعت... (تاریخ بیهقی ص 372). بنده بگوید که حساب صاحبدیوان مملکت نباید گرفت. (تاریخ بیهقی ص 368). چون حساب وی فصل شود آنچه رای واجب کند در باب وی فرموده آید. (تاریخ بیهقی ص 395).
چونکه نخواهی ز پس شصت سال
ای متغافل زتن خود حساب.
ناصرخسرو.
اینجا بنگر حساب خویش بنقدی
کانجا حاضر شوند مرسل و مرسل.
ناصرخسرو.
با تن خود حساب خویش بکن
گر مقری بروز حشر و حساب.
ناصرخسرو.
همیشه تا ز یکی اول حساب بود
مباد آخر عمر ترا به سال حساب.
مسعودسعد.
از چه برداشتم حساب بر او
کان نشد از حساب ضرب کسور.
انوری.
حسابی که فرمود رای بلند
کس از پیش بینی نبیند گزند.
نظامی.
بی حسابی مکن بهانه مجوی
که حسابت کنند موی بموی.
اوحدی.
دانی حساب گندم خود جو بجو ولی
الحمد را درست نکردی ز کودکی.
اوحدی.
تو نه مرد عشق بودی خود ازین حساب سعدی
که نه قوت گریز است و نه طاقت گزندت.
سعدی.
صاحب دیوان ما گوئی نمیداند حساب
کاندرین طغرا نشان حسبهﷲ نیست.
حافظ.
|| جماعت کثیر از مردم. || رفتار. روش. چگونگی رفتار و کردار:
مردم بتعجب از حسابش
و از رفتن وحش در رکابش.
نظامی (لیلی مجنون چ 2 وحید ص 159).
|| دین. (منتهی الارب). || کافی. بسنده. بس شونده: عطاءً حساباً؛ عطایی کافی. (قرآن 36/78). || معامله: خوش حساب. بدحساب. || محاسبت. حساب پس گرفتن. رسیدگی به حساب کسی کردن:
آنگهت ای پسر ندارد سود
با تن خویش کرد جنگ و حساب.
ناصرخسرو.
تو پنداری که حاسد رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است.
حافظ.
|| حد. حد وحصر. اندازه:
تاج و تخت و خاتم و ملک ترا نبود قرین
جیش و جود و بنده و گنج تو را نبود حساب.
فتح اﷲ اصفهانی (از ارمغان آصفی).
ترکیب ها:
- حساب برگرفتن. حساب گرفتن. حساب برداشتن. حساب بردن. حساب کردن.حساب نیست. حساب جاری. رجوع به همین کلمات شود.
- امثال:
هرکه خیانت ورزد دستش از حساب بلرزد. (گلستان سعدی).
حساب به مثقال بخشش به خروار.
یاری یاریست و حساب حساب. (جامعالتمثیل).
حساب حساب است و کاکا برادر.
حساب دوستان در دل است.
حسابش با کرام الکاتبین است، ازرسوائی نمی هراسد. لیکن حافظ این مثل را به معنی دیگر به کار برده است:
تو پنداری که حاسد رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است.
حافظ.
حساب میخواهی یا جان آدم.
آن را که حساب پاکست از محاسبه چه باکست. (گلستان).
داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است.
- از حساب برداشتن،تحویل گرفتن صاحب حساب جاری مبلغی را از سپرده ٔ خویش.
- بدست چپ حساب کردن، در حساب عقود انامل آحاد و عشرات را با انگشتان دست راست و مآت و الوف را با دست چپ حسابی کنند، و خاقانی در شعر زیر از «بدست چپ حساب کردن » اعداد بزرگ را بشمار آوردن خواسته است:
دهر چندان مناقبش داند
که به دست چپش حساب کند.
خاقانی.
- به حساب گذاردن، پول را به حساب جاری در بانگ گذاردن. به حساب ریختن. بحساب خوابانیدن.
- حرف حساب. رجوع به حساب و حرف حسابی شود.
- حساب اعشاری. رجوع به اعشاری شود.
- حساب البرجان. رجوع به همین ماده شود.
- حساب برداشتن از کسی، حساب بردن از کسی. حساب گرفتن از کسی. از او ترسیدن: و این بشارت به اطراف فرستادند و ملوک و اشراف باز از او حسابها برداشتند. (جهانگشای جوینی).
- حساب به انگشت بودن، حساب بدست بودن. حساب سرانگشتی دادن. برای سهولت حساب به انگشت کردن:
سیاهی چو دریا پس پشت او
حساب بیابان در انگشت او.
در شرح این بیت گفته اند: که مراد از حساب بیابان حساب منازل و فراسخ است، و در انگشت بودن آن عبارت از دو چیز میتواند شد یکی آنکه مقدمه ٔ بزرگ و اهم در لشکرکشیها بطرف حدود آن است که به طرق و سبل مخوفه آگاه باشد. دوم آنکه چون در حسابهای عمده محتاج به قلم و دوات و کاغذ میشود و حسابهای خرد را عقد اصابع کفایت میکند، پس بیابان در انگشت بودن عبارت از کمال قدرت و فطنت و حزم و هوشیاری بود. از اینجا مستفاد می شود که حساب وقتی که به انگشت نسبت می یابد کنایه باشد از سهولت حساب از عالم ِ به انگشت شماره کردن، چنانکه گذشت. و همین معنی مراد است در این بیت میرمعزی:
حساب دانش او را کرانه نیست پدید
اگرچه ملک زمین را بدست اوست حساب.
و همچنین در این بیت محسن تأثیر:
هر نقد دل که می برد آن دست خوش نگار
آخر به ما حساب به انگشت می دهد.
(آنندراج).
و این غیر از حساب عقود انامل است.
- حساب تفاضلی. رجوع به تفاضلی شود.
- حساب جمل. رجوع به جمل و حساب جمل شود.
- حساب رمل. رجوع به رمل شود.
- حساب کشیدن، محاسبت.
- شماره حساب، عددی که نشان دهنده ٔ ردیف حساب جاری در بانک باشد.
|| معامله.
- در حساب بودن از کسی، ترسیدن از او. اندیشه داشتن و احتیاط کردن. مثلاً شخصی که برای همه کس میدود و همه را زیرچاق یعنی محکوم خود میکند و چون بشخص دیگر که لفظ مقابل اوست میرسد اندک احتیاطی بکار میبرد، گویند از او در حساب است و نیز گویند ازو حساب میبرد:
با صبح روگشاده تر از آفتاب باش
از هر که دم شمرده زند در حساب باش.
صائب.
برون ده از آن تار پرپیچ و تاب
که زنار باشد ازو در حساب.
باقر کاشی (خطاب به مغنی از آنندراج).
- حساب پاک بودن، روشن بودن حساب. کنایه از بی آلایشی و روشن بودن معامله است: کسی را که حساب پاک است از محاسبت چه باک.
- حساب پاک شدن، پاک گردیدن حساب و معامله.
- حساب پاک کردن، تسویه حساب و کنایه از تسویه ٔ معامله است. (آنندراج):
بآسان در قیامت پاک نتوان کرد خون من
همین جا پاک کن ای سنگ دل از خود حسابم را.
صائب (از آنندراج).
عشق آمد و شدم ز ثواب و عقاب پاک
دل از دو کون شستم و کردم حساب پاک.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
- حساب پاک گردیدن، کنایه از روشن شدن معامله است:
مرا پیمانه پر میگردد از یک قطره چون گوهر
اگر ساقی دهد جامی حسابم پاک میگردد.
سالک یزدی (از آنندراج).
- سر بسر شدن حساب،پاک گردیدن حساب. (بهار عجم). پایاپای شدن معامله. تهاتر.
سری که میطلبیدی به خنجرت دادیم
حساب ما و تو گردید سربسر امروز.
اشرف مازندرانی (از ارمغان آصفی).
- سر توی حساب بودن، کنایه از اطلاع داشتن و شریک بودن در یک ماجرا و واردبودن در آن.
- سر حساب رسیدن، به موقع رسیدن ذی حق برای احقاق حق خویش.
- علم حساب، ارثماطیقی. دانش شمار:
ور ترا از من برین دعوی گوا باید گواست
مر مرا هم شعر و هم علم حساب و هم ادب.
ناصرخسرو.
|| محاسبه. رسیدگی و بررسی.
- دیوان حساب، دفتر حساب:
آنروز که روز حشر باشد
دیوان حساب و عرض منشور.
سعدی (طیبات).
رجوع به دیوان شود.
- حق و حساب، نَصَفَت. انصاف: اگر احدی از قانون حق و حساب و امور مستمره... تخلف و تجاوز نماید.... (تذکرهالملوک ص 6).
- || این ترکیب در تداول عوام امروزه به معنی رشوت بکار رود.
- حق و حساب دانی، نَصَفَت داشتن. متصف بودن به صفت انصاف.
|| حق. درست. صحیح.
- حرف حساب، حرف حسابی.
- حرف حسابی، حرف حساب. حرف حق. سخن بحساب. سخن درست. ادعای صحیح.
- روز حساب، روز شمار. یوم الحساب. روز قیامت:
اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید.
به چنین بارخدایان و به چونین خلفان
نام او زنده بود دایم تا روز حساب.
فرخی.
دانم که نیست جز که بسوی تو ای خدا
روز حساب و حشر مفر و وزرمرا.
ناصرخسرو.
با تن خود حساب خویش بکن
گر مقری به روز حشر و حساب.
ناصرخسرو.
به بهترین خلف و اربعین صباح پدر
به صبح محشر و خمسین الف روز حساب.
خاقانی.
- یوم الحساب، روز حساب. روز شمار. روزجزاء. روز قیامت. قیامت. روز داوری. یوم الدین.
|| جا. مقابل. عوض.
- از حساب، بحساب.بعوض. از عوض. در عوض.
- || بدرستی. حسابی:
مردمان چون کودکان بیهشند
وین دبیرستان علمست از حساب.
ناصرخسرو.
- بحساب، بجای. در عوض: و قد یحرق آجر و یباع بحساب الدیفروغس. (ابن البیطار).
|| گمان. تصور.
- بحساب، بگمان. بتصور: بحساب شما؛ بگمان شما.
- بحساب آمدن، بچیزی شمرده شدن. مقابل بحساب نیامدن:
دریغ نیست مرا هرچه هست در نظرت
دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید.
سعدی.
به روز حشر ترا دادخواه چندان است
که خون من ز کجا در حساب می آمد.
(از آنندراج).
- بحساب نیامدن، بچیزی شمرده نشدن:
شایدکه در حساب نیاید گناه ما
آنجا که فضل و رحمت بی منتهای تست.
سعدی (غزلیات).
فردا که حساب جمله عالم طلبند
آن ذره که در حساب ناید مائیم.
افضل کاشی (از ارمغان آصفی).
- بحساب آوردن، چیزی شمردن. فرض کردن. انگاشتن. پنداشتن:
کجا در حساب آورد چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست.
سعدی (بوستان).
به آن زهره دستت زدم در رکاب
که خود را نیاوردم اندر حساب.
سعدی (بوستان).
|| شمار. حد و نهایت.
- از حساب گذشتن، بسیار شدن. بی نهایت شدن:
یکی توئی که به فضل از حساب بگذشتی
یکی بود که رساند حساب را به هزار.
ادیب صابر.
- بی حساب، بی حد. بی نهایت. عددی زیاد. عظیم. بسیار:
خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی
زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب.
خاقانی.
سوار هنرمند چابک رکاب
که بر آتش انگشت زد بی حساب.
نظامی.
روا بود که چنین بی حساب دل ببری
مکن که مظلمه ٔ خلق را جزائی هست.
سعدی.
نالیدن بی حساب سعدی
گویند خلاف رای داناست.
سعدی.
- بی حسابی، ظلم. ضد نصفت. بی عدالتی. ناعدالتی.
- بدحساب، بدمعامله.
- تصفیه حساب کردن، حساب را روشن کردن. تهاتر و پایاپای کردن معامله.
- خودحساب، کسی که قدر خویش بداند و پای از گلیم خویش بیرون ننهد. خوش حساب.
- خوش حساب، خودحساب، خوش معامله. مقابل بدحساب.
- ذیحساب، در تداول امروز بر حسابدار وزارت دارائی که در وزارت خانه های دیگر انجام وظیفه میکند، اطلاق شود. رجوع به ذی حساب شود.

حساب.[ح َس ْ سا] (اِخ) سمعانی گوید: این نسبت خاص است به محمدبن ابراهیم بن الحساب البخاری الفرائضی. و او را از آن روی حساب مینامیدند که عارف به حساب و مقدرات بود. او از موسی بن افلح و صالح بن محمد و حامدبن سهل و جز آنان روایت کند و وفات او به ذی القعده ٔ سال 339 هَ. ق. بود. و سپس گوید: قال ابن ماکولا کذالک اخمرت به عن محمدبن احمدبن سلیمان البخاری الحافظ فی تاریخ بخارا و کذالک وجدته مضبوطاً بخطه. (سمعانی).


ریختن

ریختن. [ت َ] (مص) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون. (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن. (فرهنگ فارسی معین). افراغ. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) (منتهی الارب). تفجره. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). تفریغ. (یادداشت مؤلف) (دهار) (از تاج المصادر بیهقی). اراقه. هراقه. صب. قدف. (از منتهی الارب):
دوغم ای دوست در آنین تو می خواهم ریخت
تاکشم روغن ازآن دوغ همی جنبانم.
طیان.
یکی تخت بنهاده نزدیک آب
برو ریخته مشک ناب و گلاب.
فردوسی.
کوچ ز شاخ درخت خویشتن آویخته
بانگ کنان تا سحر آب دهن ریخته.
منوچهری.
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته
وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته.
منوچهری.
گشت ساکن ز درد [طفل] چون دارو
زن به ماچوچه در دهانش ریخت.
پروین خاتون.
کز چه ای کل با کلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی.
مولوی.
جست از صدر دکان سویی گریخت
شیشه های روغن بادام ریخت.
مولوی.
- ریختن خون، خون ریختن. سفک دم. سفح. کنایه از کشتن. آدمکشی. (یادداشت مؤلف):
شنیدم که از پارس بگریختی
که آزرده گشتی و خون ریختی.
فردوسی.
نه خون ریخت زان پس نه بیداد کرد
نه از بدروانش همی یاد کرد.
فردوسی.
جهان خواستی یافتن خون مریز
مکن بی گنه برتن من ستیز.
فردوسی.
به رزم ریزد، ریزد چه چیز؟ خون عدو
به صید گیرد، گیرد چه چیز؟ شیر ژیان.
فرخی.
سلطان گفت به امیرالمؤمنین باید نامه ای نبشت... تا مقرر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید این کار قرار گرفت. (تاریخ بیهقی). اگر... میان ما مکاشفتی بپای شود ناچار خونها ریزند. (تاریخ بیهقی). چون خواستی که حشمت... براند که اندر آن ریختن خونها... باشد ایشان آن را دریافتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38).
بس خون کسان که چرخ بیباک بریخت
بس گُل که برآمد از گِل و پاک بریخت.
خیام.
حلال بود برو خون طاغیان از عدل
ز روی فضل و بزرگی نریخت خون حلال.
سوزنی.
رجوع به خون ریختن شود.
- آب چشم ریختن، کنایه از اشک ریختن و گریه کردن است:
نریزد خدا آبروی کسی
که ریزد گناه آب چشمش بسی.
(بوستان).
- آب یا آب گرم از دیده ریختن، کنایه از اشک ریختن و گریستن:
عنان تکاور همی داشت نرم
همی ریخت از دیدگان آب گرم.
فردوسی.
به آواز بر جان افراسیاب
همی کرد نفرین همی ریخت آب.
فردوسی.
- اشک ریختن، اشک از دیدگان باریدن. (یادداشت مؤلف).
- خون بر رخسار یا بر رخ ریختن، کنایه از اشک ریختن و گریه کردن است:
خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ
زانکه خونابه نماندستم در چشم بنیز.
شاکر بخاری.
- رود خون ریختن، جاری ساختن رود از خون. کنایه از کشتن افراد بیشمار:
همی گفت رودابه را رود خون
بریزم به روی زمین خود کنون.
فردوسی.
- ستاره ریختن، کنایه از اشک ریختن و گریستن. (از یادداشت مؤلف):
همی گفت و از نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه.
فردوسی.
|| روان شدن. جاری شدن. (ناظم الاطباء). سرازیر شدن. (فرهنگ فارسی معین). انصباب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). انهلال. (المصادر زوزنی). اصطباب. انکلات. (منتهی الارب). سیلان: [زهره دلالت دارد بر] چهار سوی و ریختن ونرمی. (التفهیم).
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز.
کسایی.
- ریختن آب، سجل. (دهار). صب. (یادداشت مؤلف).
|| افکندن و انداختن. ساقط کردن. (از ناظم الاطباء). پاشیدن:
عقاب تکاور برانگیختم
چو آتش بر او تیر می ریختم.
فردوسی.
بر این مرز باارز آتش بریخت
همه خاک غم بر دلیران ببیخت.
فردوسی.
همه دژ بکردند زیر و زبر
چو کک دید آن ریخت بر خاک سر.
فردوسی (ملحقات شاهنامه، داستان کُک کوهزاد، از زندگینامه ٔ فردوسی چ دبیرسیاقی بیت 591).
حالی که من این سخن بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت. (گلستان).
- خشم کسی را بر کسی ریختن، بجای یکی خشم گرفتن بر دیگری. بخاطر ناراحتی رسیدن از دیگری بر کسی خشم گرفتن:
چو بشنید خسرو که فرغان گریخت
به گوینده بر خشم فرغان بریخت.
فردوسی.
چون با یاران خشم کنی جان پدر
برمن ریزی تو خشم یاران دگر.
فرخی.
|| افتادن. سقوط. (از آنندراج). جدا شدن و افتادن. سقوط. چنانکه نگین از نگین دان و گوهر از گوشوار، موی از سر و دندان از دهان. واریز کردن. کم کم فروآمدن، چنانکه دوره ٔ چاه. (یادداشت مؤلف):
از دهان تو همی آید غساک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک.
طیان.
گر کوکب ترکشت ریخته شد
من دیده به ترکشت برنشانم.
عماره ٔ مروزی.
چو برگ خزان ریزد از باد تیز
نمایم بر ایشان یکی رستخیز.
فردوسی.
بس خون کسان که چرغ بیباک بریخت
بس گل که برآمد از گل و پاک بریخت.
خیام.
دانه از خوشه ریختن آغاز کرد. (نوروزنامه). خوشه ها بزرگ شد و از سبزی به سیاهی آمد، چون شب می تافت و یک یک دانه از او همی ریخت. (نوروزنامه).
گرش منجنیق تو کردی خراب
به ذره کجا ریختی آفتاب.
نظامی (ازآنندراج).
- امثال:
مشک ریزد و بویش نریزد.
|| پاره پاره کردن. (ناظم الاطباء). متلاشی کردن. از هم پاشیده کردن. (از یادداشت بخط مؤلف). پریشان کردن. (آنندراج):
به زیر لگد پاک مغزش بریخت
چهارم روان سوی بیشه گریخت.
اسدی.
|| متلاشی شدن. از هم پاشیدن.از میان رفتن. محو شدن. نابود شدن. کنایه از مردن. (از یادداشت مؤلف):
اگر بتگر چو توپیکر نگارد
مریزاد آن خجسته دست بتگر.
دقیقی.
اگر زان خورد بیگمان روی و سنگ
بریزد هم اندر زمان بی درنگ.
فردوسی.
اگر بشنوید آنچه گویم درست
سکندر برآن خاک ریزد که رست.
فردوسی.
ز فردوس باشد بدان چشمه راه
بشویی بدان تن بریزد گناه.
فردوسی.
به دارا ز دیده ببارید خون
که بد ریخته زیر خاک اندرون.
فردوسی.
آه دردا و دریغا که چو محمود ملک
همچو هرخاری در زیر زمین ریزد خوار.
فرخی.
بریزد ترسم آن سیمین تن پاک
کجا بی شک بریزد سیم در خاک.
(ویس و رامین).
زبان بریزدم آن روز دوستر دارم
کز آنچه کرده بودم بر زبان بگردانم.
سوزنی.
زانکه این مشتی دغل باز سیه دل تا نه دیر
همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب.
عطار (دیوان چ تفضلی ص 738).
باشد که بهار دیگری همنفسان
گل می ریزد به خاک و ما می ریزیم.
(از جهانگشای جوینی).
یکی از ملوک خراسان محمدسبکتکین را به خواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او... (گلستان).
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.
حافظ.
- آبروی یا آب رخ ریختن، بردن. محو کردن آن. (یادداشت مؤلف):
ای صبح خیزان می کجا، آن عقل ما را خونبها
آن آبروی کارما نگذاشت الا ریخته.
خاقانی.
به صد هنر قدری آبروی یافته ام
جهان ز حکم تو درنگذرد بگو که مریز.
ظهیر فاریابی.
گر آبروی بریزد میان انجمنت
به دست دوست حلال است اگر بریزد خون.
سعدی.
چه حکم ضرورت بود کآبروی
بریزند باری برین خاک کوی.
سعدی (بوستان).
گفتم که نریزم آب رخ زین بیش
بر خاک درت که خون من خوردی.
سعدی.
- آب کسی را ریختن، آبروی وی بردن:
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.
سعدی (بوستان).
- دل تو ریختن، اضطراب و وحشت ودلهره ٔ ناگهانی بر اثر شنیدن خبر بد و ناراحت کننده یا تصور وقوع حادثه ای ناگوار و سخت. گویند: تا شنیدم فلان جا آتش گرفته، یا پاسبان به سراغ فلان کس آمده، هری دلم تو ریخت. (فرهنگ لغات عامیانه). در تداول عامه، وحشت کردن. سخت مضطرب و پریشان شدن.
- رنگ ریختن، رنگ پریدن. (از یادداشت مؤلف):
که حالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله ای درگریخت.
سعدی (بوستان).
- ریختن دم شمشیر، خندیدن شمشیر.
- || رخنه دار شدن دم شمشیر. بریدن دم شمشیر. (از آنندراج).
|| دور انداختن. پراکنده کردن. (ناظم الاطباء).
- ریختن صفرا، دور کردن آتش کینه. (آنندراج).
|| پاشیدن و افشاندن. (ناظم الاطباء). اطلاق لفظ ریختن غالباً بر چیزی است که چون بیفتد پاشان شود چنانکه ظاهر است و گاهی در غیر اینها نیز آمده، مثلاً: ریختن آفتاب. (آنندراج):
به پیش پدر شد پر از ترس و باک
خروشان به سربر همی ریخت خاک.
فردوسی.
همه گوهر و زعفران ریختند
همه مشک با می برآمیختند.
فردوسی.
- پول ریختن برای کاری، خرج کردن پول فراوان برای آن کار. (از یادداشت مؤلف).
- خاک برریختن،خاک انداختن. خاک ریختن. دفن کردن و رویش خاک ریختن:
چو گفتی ندارد ز شاه آگهی
تنش را ز جان زود کردی تهی
به خم کمندش برآویختی
ز دور از برش خاک برریختی.
فردوسی.
- خاک بر سر یا به سر ریختن، پاشیدن و افشاندن خاک بر سر، در اثر پیش آمد بد و بلای سخت:
همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک
خروشان به سر بر همی ریخت خاک.
فردوسی.
|| گداختن. (ناظم الاطباء). به قالب درآوردن چیزی گداخته تا جامد شود. گداختن فلزات و غیره و از آن جسمی جدید ساختن: مجسمه ریختن. شمع ریختن. این مجمسه را از برنز ریخته اند. (یادداشت مؤلف). ساختن و ایجاد کردن و چیزی را گداخته در قالب ریختن و چیزی از آن ساختن. (از آنندراج):
سبحان اﷲ ز فرق سر تا پایت
در قالب آرزوی من ریخته اند.
اثیرالدین اخسیکتی.
چو زینسان طلسمی مسین ریختند
ز رکن جزیره برانگیختند.
نظامی.
دو تندیس از زر برانگیخته
ز هر صورتی قالبی ریخته.
نظامی.
ز روی و ز مس قالبی ریخته
وزان صورت اسبی برانگیخته
نظامی.
شاید از عهده ٔ غمهای تو آید بیرون
تنی از روی بریزم دلی از خاره کنم.
باقر کاشی (از آنندراج).
دارم علم به سوختگیها که نوبهار
خشت سرمزار من از برگ لاله ریخت.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
- فروریختن، ریختن. ذوب کردن چیزی:
فروریخت ارزیز مرد جوان
به حوض اندرون گرم شد ناتوان.
فردوسی.
- || جاری ساختن:
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی.
سعدی.
- || جاری شدن:
شکستم سرش چون سر ژنده پیل
فروریخت زو زهر چون رود نیل.
فردوسی.
راوق جام فروریخته از سوخته بید
آب گل گویی با معصفر آمیخته اند.
خاقانی.
- || ساقط کردن. پاشانیدن. پایین ریختن:
شیر عاشقت به پستان در جغرات شدست
چشم دارد که فروریزد در کیفر تو.
طیان.
بیفشرد چنگ کلاهور سخت
فروریخت ناخن چو برگ از درخت.
فردوسی.
ساغر گهر از دهان فروریخت
ساقی شکر از زبان فروریخت.
خاقانی.
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فروریختند از سرایی به سر.
سعدی (بوستان).
رجوع به فروریختن شود.
|| نثار کردن. (از ناظم الاطباء). پاشیدن. افشاندن:
برو زر وگوهر همی ریختند
ز بر مشک و عنبر همی بیختند.
فردوسی.
سواران لشکر برانگیختند
همه دشت پیشش درم ریختند.
فردوسی.
ببستند آیین به شهر و به راه
درم ریختند ازبر دخت شاه.
فردوسی.
بیا کز مردمی جان بر تو ریزم
نه دیو کافر از مردم گریزم.
نظامی.
بساطی بگستردند و آن درهای ماه پیکر و یواقیت نارگون و زمردهای آس رنگ و بارهای الماس تمام سنگ بریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 275).
گر متصور شدی با تو برآمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن.
سعدی.
عدو را بجای زیان زر بریز
که احسان کند کُنْد دندان تیز.
سعدی (بوستان).
این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت. (گلستان).
من به پای تو چه ریزم که پسند تو بود
سر وجان را نتوان گفت که مقداری هست.
سعدی.
|| تخم به افراط بیرون دادن، چنانکه ماهی و غوک و عنکبوت. و تخم بیرون دادن معتدل را با فعل نهادن و گذاشتن آرند: مرغ بیضه می نهد و ماهی تخم می ریزد. (از یادداشت مؤلف). || موزون شدن. (آنندراج):
مصرع زلف بتان چون بر زبان شانه ریخت
موشکافان را کلید گفتگو دندانه ریخت.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| ساختن: پی ریختن، ساختن پایه ٔ بنا. (از یادداشت مؤلف). درست کردن. بنیان نهادن:
برنمی خیزد چو من افتاده ای از روی خاک
می توان صد بید مجنون ریختن از سایه ام.
نجفقلی بیگ (از آنندراج).
- طرح ریختن، نقشه کشیدن. بنیان بنا ترسیم کردن.

فرهنگ عمید

ریختن

جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین‌تر،
(مصدر متعدی) جاری کردن مایع یا هرچیز سیال،
جدا شدن چیزی از چیز دیگر: موهایش ریخت،
(مصدر متعدی) قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف: چند تا چایی ریخت،
[عامیانه، مجاز] به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن: مٲمورها ریختند،
[مجاز] از بین رفتن: ترسم ریخت،
افشاندن چیزی بر چیز دیگر: موهایش را ریخته بود روی صورتش،
[عامیانه، مجاز] وارد کردن پول به حساب، واریز کردن،
داخل کردن مواد ذوب‌شده در قالبی خاص،
[عامیانه، مجاز] به طور فراوان و زیاد وجود داشتن: می‌گفتند آنجا پول ریخته،
۱۱. [قدیمی] پوسیدن، تجزیه شدن،

فارسی به عربی

حساب

حساب، حکایه، هبه

تعبیر خواب

حساب

: اگر کسی بیند در قیامت حق تعالی با وی حساب می کرد و حساب بر وی آسان است، دلیل بر رستگاری و خیر کند. اگر به خلاف این است، بد باشد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر کسی در خواب بیند که حساب می کرد با کسی دیگر دلیل که در محنت و عذاب افتد و خود را به کار زشتی بدارد. - محمد بن سیرین

حساب قیامت را درخواب دیدن بر شش وجه است. اول: پادشاه ظالم. دوم: دل مشغولی. سوم: سختی و رنج. چهارم: بدحالی. پنجم: اندوه وعزا. ششم: عمر کوتاه. - امام جعفر صادق علیه السلام

مترادف و متضاد زبان فارسی

حساب

آمار، شمارش، شماره، شمار، اندازه، تعداد، حد، عده، سیاهه، بیلان، محاسبه، شمردن، ریاضی، بدهی، قرض،
(متضاد) طلب، بستان‌کاری، صورت حساب، تخمین، برآورد، قیامت، رستاخیز 01 دلیل، منطق، درست، صحیح، انگیزه، سبب، جهت

معادل ابجد

ریختن پول به حساب

1376

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری